برای رهایی از فکر تو،در خیابان های شهر پرسه می زنم.
آدم های شهر هیچ کدام شبیه تو نیستند!
اما در این اتاق،در این خلوت،دیوار ها هم در تلاطم انعکاس تصویر تو هستند.
اینجا انگار آهنگ ها برای تو خوانده شده.
شعر های برای تو سروده شده.
این روزها خوب سر خودم شیره می مالم؛کلی کار فانتزی انجام می دهم تا شاید . . .
شاید بتوانم انکار کنم به تو فکر می کنم!
گل ها را آب می دهم،قدم می زنم،موهایم را می بافم. . .
اما باز هم تو ملکه ی ذهنمی.
تو از هر چه دوست داشتن کلیشه ای دوری و حالا شدی شاه نوشته های من!
آخ!چقدر شیرین است،برای تو نوشتن!