۱۳۹۳ خرداد ۲۸, چهارشنبه

دست های تو

به دست هایت نگاه می کنم.
این دو،دنیای بزرگ من اند.
جایشان،میان مو های من است.
در دست من است.
اما ببین! چه غریبانه از من دورند؟

۱۳۹۳ خرداد ۲۰, سه‌شنبه

چه کنم؟ با نبودنت؟

برای رهایی از فکر تو،در خیابان های شهر پرسه می زنم.
آدم های شهر هیچ کدام شبیه تو نیستند!
اما در این اتاق،در این خلوت،دیوار ها هم در تلاطم انعکاس تصویر تو هستند.
اینجا انگار آهنگ ها برای تو خوانده شده.
شعر های برای تو سروده شده.

چه کنم؟ با نبودنت؟ 

۱۳۹۳ خرداد ۱۳, سه‌شنبه

دوست داشتنیِ بزرگ من

این روزها خوب سر خودم شیره می مالم؛کلی کار فانتزی انجام می دهم تا شاید . . .
شاید بتوانم انکار کنم به تو فکر می کنم!
گل ها را آب می دهم،قدم می زنم،موهایم را می بافم. . .
اما باز هم تو ملکه ی ذهنمی.
تو از هر چه دوست داشتن کلیشه ای دوری و حالا شدی شاه نوشته های من!
آخ!چقدر شیرین است،برای تو نوشتن!