۱۳۹۶ مرداد ۲۵, چهارشنبه

گریه های بی امان..

چشم هایم نمگین می شوند.
کاش از حساسیت فصلی باشد،کاش سرما خورده بودم.
کاش گواهی برای بخار دلم بود
هر لحظه کافی ست ردی از عطر تو به مشامم برسد تا...

و جمله هایی که با آب چشمانم جاری می شوند روی کاغذ،صفحه ی موبایل یا مانیتور لپ تاپ
یا هر چیز دیگری که بتواند حالم را در خود ثبت کند..

دروغ گفتم! دلم تنگ است!

غم عظیمی را برایت توصیف می کنم،قسمتی از تو در درونم رشد کرده...
به طرز قابل پیش بینی شده ای همه چیز شدت یافته..

(به یاد می آورم)
آن شب های خیس
آن غم های مسری


چند سالی ست که از تولد کارا آی(ماه سیاه) می گذرد..گاهی در من می میرد و باز با وجود تو زنده می شود
با تو معنا می دهد.با تو به اوج می رسد.
سمت تاریک ماه جایی که هیچ وقت نور خورشید به آنجا نمی تابد چمباتمه زده ام و به تو فکر می کنم.

دلم تنگ است!

وقت صرف کردن فعل های غریبی ست..رفتن..گذشتن..
حالا وقت دوری ست.تمام این سال ها وقت دوری بوده اما من فرار کردم..سر به بیراهه ای گذاشتم تا دوباره به توبرسم.
همه چیز را در تو جست و جو کردم..
و صوابی نکردم..جز گریه های بی امان!


۱۳۹۶ تیر ۱۷, شنبه

برای ثبت این لحظه ..

اینجا هر سال در میان روز های گرم تابستان درست زمانی که گرما آدم را کلافه می کند یک هو باران می گیرد؛مثل یک تلنگر.
یاد روز های بارانی تابستان سال های گذشته می افتم هیچ کدام از یادم نرفته،به چیز هایی که فکر می کردم و چیز هایی که نوشتم...

۱۳۹۶ تیر ۹, جمعه

هیچ کس جز خودت ''این حد" از ناراحتی و "این حد" از خوشحالی رو نمی فهمه.
پس دنبال گوش و چشمی نباش که تو رو بشنوه و ببینه.
کار درست رو انتخاب کن و ادامه بده!