۱۳۹۸ شهریور ۵, سه‌شنبه

خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز

دیشب خوابش را دیدم.
شب بود.باران می بارید.داشت رانندگی می کرد.
از نور چراغ های خیابان عبور می کردیم،تصویرها با آهنگ خاصی از جلو چشمانم رد می شد.
من تماماً متوجه او بودم. آرام و موقر و متین بود.درست مثل همیشه...
در سکوت و شب و باران پیش می رفتیم.به مقصدی که نمی دانم.


*عنوان پست از فریدون مشیری